ماجرای واقعی من از وقتی دختر بچه ی خیلی کوچکی بودم، یادم می آید که در خانه ی مان همیشه دعوا بود. پدر و مادر به هم بد و بیراه می گفتند و سر بچه ها کشمکش داشتند. من و خواهر و برادرهایم هم که هیچ راه فراری نداشتیم، گوشه ای کز می کردیم و به سرنوشت مان فکر… بیشتر »
آخرین نظرات